کد مطلب:161225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

نامه های کوفیان
همانگونه كه قبلا هم اشاره كردیم، پس از اینكه مردم كوفه از مرگ معاویه و عدم بیعت امام حسین علیه السلام با یزید آگاه شدند، از اطاعت یزید سرپیچی نموده و شیعیان وفادار امام، در منزل سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و پس از مذاكره و مشورت بر آن شدند كه برای امام نامه نوشته و از او برای آمدن به كوفه دعوت نمایند و به عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال مأموریت دادند تا بسرعت به طرف مكه حركت كرده و نامه را به


امام برسانند. ده روز از ماه مبارك رمضان گذشته بود كه دو پیك اهالی كوفه وارد شدند و نامه ها را به امام تسلیم نمودند. هنوز دو روز از فرستادن نامه ها نگذشته بود كه اهالی كوفه نامه های دیگری را به همراه قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی برای امام فرستادند. و باز پس از دو روز دیگر نامه های دیگری را به وسیله ی هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی ارسال داشتند كه تعداد نامه های ارسالی به 2000 نامه بالغ شد.

از افراد شاخص و سرشناسی كه برای امام نامه نوشتند و از او رسما برای رفتن به كوفه دعوت كردند، می توان به حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، سلیمان بن صرد خزاعی، رفاعة بن شداد، مسیب بن نجبه، شبث بن ربیع، حجاز بن ابجر، یزید بن حارث بن رویم، عروة بن قیس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر اشاره كرد. [1] .

مضمون نامه های ارسالی در چند نكته خلاصه می شد: 1 - اظهار شادی از درگذشت معاویه. 2 - عدم لیاقت و صلاحیت یزید در امر خلافت و حكومت. 3 - دعوت از امام برای رفتن به كوفه. 4 - تعهد اهالی كوفه به فداكاری و جانبازی در راه امام حسین علیه السلام.

نقل است كه نامه های كوفیان زیاد شد؛ بطوریكه در یك روز 600 نامه بدست امام رسید و مجموع نامه ها بالغ بر 12000 شد. [2] .

امام نیز در پاسخ یكی از نامه ها نوشتند: «من برادر - دینی - و پسرعمویم - مسلم بن عقیل - را كه مورد اعتماد من است، بسوی شما فرستادم. اگر او برای من بنویسد كه طبقه ی اهل فضل و خردمند كوفه نوشته های شما و اظهارات فرستادگان شما را تأیید می كنند، بزودی بسوی شما حركت خواهم كرد؛ انشاءالله». [3] .

مسلم بن عقیل كه در روز نیمه ی رمضان از مكه حركت كرده بود، روز پنجم شوال به


كوفه رسید [4] و در خانه ی مختار بن ابی عبیدة ثقفی منزل كرد. [5] هنگامی كه شیعیان متوجه ی ورود مسلم شدند، در خانه ی مختار به دیدار وی رفتند و مسلم در همانجا نامه ی امام را قرائت كرد كه در اندك زمانی، 18000 نفر با مسلم بیعت كردند. [6] مسلم آنچه گذشته بود را برای امام نگاشته و با پیكی بسوی امام ارسال داشت.

از سویی دیگر طرفداران یزید نامه ای به او نوشتند و درخواست كردند كه قویتر و بهتر از نعمان بن بشیر را برای ولایت كوفه برگزیند. افرادی كه نامه نوشتند: عبدالله بن مسلم، عمارة بن ولید، عمرو بن سعد بن ابی وقاص و... بودند. [7] كه یزید هم عبیدالله بن زیاد را به ولایت كوفه و بصره انتصاب و به مردم معرفی كرد. [8] ابن زیاد به محض ورود به


كوفه و تكیه بر مسند حكومت، برای گرفتن زهر چشم از مردم، دستور دستگیری و بازداشت و كشتار جمعی از سرشناسان كوفه را صادر كرد تا روحیه انقلابی مردم را متزلزل كرده و هوای قیام را از سر آنها بیرون كند.

بعد از چند روز، بعلت ایجاد رعب و وحشتی كه در مردم بوجود آمده بود و نیز نیرنگ و فریب آنها با وعده های پوچ و دستگیری یاران امیرالمؤمنین علیه السلام و بزرگان شیعه در كوفه، مسلم بن عقیل تنها ماند؛ كه بعد از مدتی نیز مسلم را دستگیر كرده به نزد عبیدالله بن زیاد بردند. بعد از صحبتهایی كه بین عبیدالله و مسلم صورت گرفت، بكر بن حمران به دستور ابن زیاد در حالیكه حضرت مسلم با كمال خشنودی و سرافرازی از شهادت استقبال می كرد، او را در محلی كه مشرف بر بازار كفاشان بود، گردن زد و سپس پیكر پاكش را به زیر انداخت. [9] .



[1] ابصار العين، ص 4.

[2] لهوف، ص 15.

[3] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 38 - تاريخ طبري ج 6، ص 198.

[4] مروج الذهب ج 3، ص 54.

[5] تاريخ طبري ج 6، ص 199 - مقتل الحسين مقرم، ص 147.

[6] لهوف، ص 16 - ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 41.

[7] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 141.

[8] آنچه از منابع تاريخي در خصوص اصل و نسب عبيدالله بن زياد - كه از سوي حكومت اموي فرمانداري بصره و كوفه را در دست داشت - نقل شده، به طور اختصار چنين است:

عبيدالله، فرزند زياد و مادرش مرجانه است؛ كه هر دو از نظر ريشه، ناپاك و بدنام هستند.

زياد از نظر پدر مجهول است و او را زياد بن سميه، زياد بن امه، زياد بن ابيه، زياد بن ابي سفيان و زياد بن عبيد مي خوانند. عايشه او را به ابن ابيه تعبير مي كند. (بحارالانوار ج 44، ص 309) مادر زياد نيز سميه است؛ كه كنيز حارث بن كلدة بن عمرو بن علاج ثقفي بود. مدتي او را در اختيار عبيد قرار داد كه او نيز برده همين قبيله بود و به گوسفندچراني اشتغال داشت. و گفته اند كه پدر زياد، همين برده است. (نقل مرحوم دشتي رضي الله عنه ذيل نامه ي 44 نهج البلاغه). روزي زياد در حضور عمر بن خطاب، خطبه ي بليغي ايراد كرد و مورد تحسين حاضران قرار گرفت. عمروعاص كه در اين مجلس حضور داشت، گفت: اي كاش اين پسر از قريش بود، تا با عصاي خود آنان را اصلاح مي كرد. ابوسفيان گفت: او از قريش است و من به زنا او را در رحم مادرش قرار داده ام. (شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد ج 16، ص 187). معاويه از همين روي، زياد را برادر خود مي خواند و با نامه اي او را فريب مي دهد؛ كه امام علي عليه السلام طي نامه اي به زياد، او را از مقاصد شوم معاويه باخبر ساختند. (نهج البلاغه، نامه ي 44).

وقتي معاويه نظام حكومتي را قبضه كرد، زياد را به شام دعوت نمود و در يك مجلس عمومي و رسمي، از حاضران خواست كه در مورد زناي ابوسفيان با سميه شهادت دهند؛ كه جمعي از حاضران خاطره ي آن را تعريف كردند. ابومريم سلولي كه در اين ماجرا نقش دلال را بازي كرده بود، گفت: ابوسفيان پدر شما - معاويه - از مكه به طائف آمد. من براي او گوشت و شراب فراهم ساختم. سپس از من خواست كه زن بدكاره اي را برايش بياورم، كه من هم به دنبال سميه رفتم و جناب زياد بدنيا آمد. (سيماي امام حسين، ص 204).

اما مادر عبيدالله يعني مرجانه، در فساد و فحشاء بدتر از مادر شوهرش - سميه - بود. چنان كه معروف بود كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام او را به بدنامي ياد كرد و به يار ديرينه اش ميثم فرمود: «تو را بعد من ابن زياد، فرزند زن ناپاك، به قتل مي رساند» (سفينة البحار ج 1، ص 579). و نيز دختر علي بن ابيطالب عليه السلام، زينب كبري عليهاالسلام در مجلس رسمي كوفه از مادر بدكاره ي زياد نام برد و فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه». در زيارت عاشورا نيز مي خوانيم: «و لعن الله ابن مرجانة» كه در عرب اگر كسي را به مادر نسبت دهند، نشان دهنده ي فساد مادر آن شخص است. فساد اخلاقي زياد - پدر عبيدالله - بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، همين قدر تاريخ ضبط كرده است كه زنان متأهل نيز از شرارت او در امان نبوده اند.

(براي تفضيل بيشتر ر. ك: سفينة البحار ج 1، ص 579 و 580 - شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد ج 16، ص 179 تا 204).

[9] حياة الامام الحسين عليه السلام ج 2، ص 408.